من

مینویسم

من

مینویسم

هفت

میگه از سیزده سالگی هر روز صبح که بیدار شده آرایش کرده. الان چهل سالشه و تو هیچوقت بدون آرایش نمیبینیش. موهای همیشه سشوار کشیده و معمولا لباسهای زیادی ست. 

اومده اینجا پناهنده بشه و در طول چهارماهی که اینجا بوده و حتی قبلترش که هنوز ایران بود خیلی خیلی خیلی تردید داشت راجع به کاری که میخواست بکنه. 

میگه خانواده شوهرش به طرز فجیعی پولدارن و عموهاش درآمدهای شگفت انگوزی دارن ولی شوهرش که حسابدار و معتمد عموشه با ماهی سه چهار تومن زندگی رو میچرخونه. 

معتقده که زندگی خاصی تو ایران داشته و ولش کرده اومده و منظورش اینه که زندگیش رو غلتک بوده ولی میگه هوای تهران آلوده اس و از طرفی اگه عموی شوهرش بمیره باید کاسه گدایی بگیرن و اینجوریه که اومده اینجا. 

ده ساله ازدواج کردن و قبل از اون هم ده سال باهم دوست بودند. 

 خواهرشوهرش از بچگیش تا الان خیلی بهش بدی کرده و ظاهرا به خون هم تشنه ان و هرچی ازش بد میگه دلش خنک نمیشه. 

حالا از قضای روزگار خواهرشوهره با پسرعمه شعله عروسی کرده و پسره هم اقامت داره هم خونه و یکراست اومدن لندن و اتفاقا چند روز پیش بچه شون به دنیا اومد. 

خواهرشوهره که دشمن جانی بوده حالا شده عروس عمه شعله و صاف اومده جاییکه شعله سالهاست با ویزای توریستی میاد و میره و آرزوی دیرینه اش زندگی کردن تو این کشور بارونیه. 

دختره در عرض سه روز اقامت گرفته و همه اینها باعث شد شعله بیاد اینجا که روی دشمن رو کم کنه. 

اینجا کلی فامیل دارن و تو این سالها هروقت میومد تو خونه زندایی سابق شوهرش ساکن میشد که اتفاقا تو ساختمون بغلی ما زندگی میکنند. 

امسال اما زندایی فوق الذکر به دلایل نامعلوم نخواست که شعله تو خونه اش ساکن بشه و شعله معتقده کار دشمنه که همه رو باهاش بد کرده. 

اگه بخوام شعله رو تعبیر کنم میتونم بگم خانمیه که سعی میکنه خانم باشه ولی اصلا خانم نیست. 

منظورم اینه که خیلی تلاش میکنه که انسان خوبی باشه و هست اما بسیار نادونه. 

از اونایی که مغزت اسهال میگیره از بس یه مساله رو براش توضیح بدی ولی همون موقع که فکر میکنی تفهیم شده دوباره سوالش رو میپرسه. با این حال میگه مدرسه تیزهوشان میرفته. 

شاید ضریب هوشی بالایی داشته باشه ولی تمرکز نداره و من اصلا دوست ندارم به دروغگویی محکومش کنم. 

همیشه میگه اصلا دلش نمیخواد کسی از دستش آزرده بشه ولی انگار اصلا اختیار اون زبون صاب مرده اش رو نداره. 

حرفایی میزنه که از ماتحت آدمی آتیش فواره میزنه. 

به هزار و یک شکل بهش گفتم من از معاشرت خیلی زیاد خوشم نمیاد ولی گمونم متوجه نمیشه. 

چند روز پیش زنگ زد که میخواد اونجاش رو اپیلاسیون کنه و اضافه کرد شوهرش داره فردای کریسمس بیاد و سنگ از آسمون بباره باید بیاد منطقه ما این کار رو انجام بده. 

حالا ما شمال لندنیم و اون جنوب غرب و بارقطار نزدیک دو ساعت راهه. 

گفتم مگه آرایشگاه ندارین تو منطقه خودتون که میخوای اینهمه راه بکوبی بیای اینجا(جمله آخر رو دلم میخواست بگم اما نگفتم)

با آب و تاب گفت:چراااااا ولی آخه میترسم ازم فیلم بگیرن بندازن رو یوتیوب. 

دهنم از تعجب وا مونده بود که این پیش خودش چی فکر کرده که مثلا سلبریتیه و عنوان زیباترین ناز سال رو دریافت کرده و پاپاراتزیا دربدرشن که فقط یه صحنه ازش بگیرن. 

گفتم آهان.....و آه جانسوزی کشیدم. 

گفت ساعت نه دم خونمونه. 

حالا میدونه که من بچه ام دیر میخوابه و از اونور شوهرم دیر میاد خونه و معمولا تا نزدیک ظهر میخوابیم. ولی چون میخواست بیاد اگه حتی میگفتم نیا میومد. 

تازه من فکر میکردم اون روز وقت دندونپزشک دارم و وقتی بهش گفتم گفت میاد دنبالم که از اونجا بیایم خونه. دیگه پیش خودش فکر نکرد این بیچاره کی وقت کنه ناهار درست کنه.

اون شب من تا پنج و نیم صبح بیدار بودم و داشتم جاکفشی که خریده بودم رو اسمبل میکردم و تا خوابیدم و چشمم گرم شد بانو شعله زنگ زد. 

از اون مدلایی هم هست که اگه جواب تلفنش رو ندی هزار بار پشت سر هم زنگ میزنه پونصد تا پیغام میذاره. 

آق بابای طفلک همزمان از خونه رفت بیرون و فکر کنم مجموعا سه ساعت نخوابید. 

با صداش بودی بودی هم بیدار شد و تا ظهر که خرید کردم و ناهار درست کردم و به جوجه رسیدگی کردم شاید یک میلیون بار گفت یالاااااا. 

گفتم شعله جان چرا اینقد هولم میکنی ؟یه جوابی داد که باز دهنم واسه یه مدت باز مونده بود.

ایشون فرمودند که آخه شوهرم گفته همیشه قبل از هفت خونه باشی خونه ام دوره میترسم بهم تجاوز کنن.

خلاصه که ایشون شدیدا خودشون رو جدی گرفتن.

حتی اجازه نمیداد به بودی با خیال راحت شیر بدم. 

من فکر کردم پیش خانمه وقت گرفته بهش غیرمستقیم گفتم خودت برو با من چیکار داری با یه بچه زیر بارون توقع داری راه بیفتم دنبالت که میخوای موی کانت رو بزنی؟

اما دریغ از ذره ای فهم. 

راه افتادیم که بریم هرچی زنگ زد خانمه جوابش رو نداد. 

هزار تا پیغام گذاشت براش و هی چیکار کنم چیکار نکنم. 

گفتم حالا که از خونه اومدیم بیرون بیا بریم مرکز خرید من خرید دارم تا بهت زنگ بزنه تو از اونور برو. 

تو راه بهش گفتم چرا لیزر نمیکنی راحت شی و همین یه جمله کافی بود تا به هر کسی که تو لندن میشناخت زنگ بزنه و بپرسه که کسی رو میشناسه که لیزر کنه و مزنه میزد واسه قیمتا تا اینکه من از زبون بریده ام در وفت که صابخونه کله باددار این کار رو کرده. 

سرتون رو درد نیارم راجع به برنامه اپیلاسیون اونجاش با زندایی شوهرش، من،کله باددار،صابخونه کله باددار،عروس خاله زندایی شوهرش،خواهر عروس زندایی شوهرش و یکی دو نفر دیگه که من نمیشناختم تماس گرفت و صلاح مشورت کرد. 

به صابخونه کله گفت براش وقت بگیره و تو اون فاصله به من گفت فردا به مکان لیزر که اونور دنیا بود ببرمش. فکر کنم شماها تا الان فکر کردید من ماشین دارم که باید بگم خیر من طفلک با اتوبوس خانم رو اسکورت میکنم.

در جواب دستورش خیلی رک گفتم من نمیتونم بیام من کار دارم که جواب داد چیکار داری؟

گفتم آقا جان من نمیتونم این بچه رو اینور اونور ببرم سرما میخوره خودم هم برای مشکل مبلایی که خریدم باید برم مبل فروشیه سربزنم.

گفت اول من رو ببر کارم که تموم شد باهم میریم بچه ات رو هم من بغل میکنم.

گفتم بچه من کالیکه داره با بغل تو مشکلی حل نمیشه من فردا باید ببرمش جی پی پیش هلث ویزیتورش.

گفت اول میریم اونجا بعد بریم کار من رو انجام بدیم بعد میریم مبل فروشی.

خیلیییییی عصبانی شدم. با خودم فکر کردم نیگا کن تو رو خدا با نیم وجب قدش چه رویی داره!

بعضیا واقعا به خاطر خودشون چشم رو همه چیز میبندن. آقا مگه من آدم تو ام؟

خون خونم رو میخورد و یهو رفتارم باهاش یخ شد ولی چیزی بهش نگفتم.

اصلا چه لزومی داره شب خونه من بمونه؟

به من چه آخه؟

  صابخونه کله  هم حال ندار بود کلی زحمت کشید و براش وقت گرفت طفلی ولی چون به نتیجه رسید ممکنه برای کیست تخمدانش ضرر داشته باشه منصرف شد. 

دوباره از من خواست ببرمش آرایشگاه خودم منم گفتم باشه. 

چیکار کنم وقتی یکی مهمونمه بیشتر از این که نمیشه رک بود. 

آق بابا دیر اومد و من اصلا ندیدمش فقط احساس کردم لیز خورد زیر پتو. 

صبح ساعت هشت بیدار شدم تا صبحانه بدم به مهمونم و تا یازده بیشتر وقت نداشتم که بودی رو ببرم جی پی. 

شعله شدیدا سرما خورده بود و براش چای عسل لیمو درست کردم. 

اضافه میکنم که شعله از اوناییه که روزی هزار بار با شوهرش حرف میزنه و ریز همه چیز رو برای هم تعریف میکنن بعنی از مله سحر تا نصف شب. 

خیلی هم بلند حرف میزنه و فکر میکنه چون خارجه باید بیشتر داد بزنه. 

بیشتر حرفاشون هم راجع به خواهر شوهرشه که چقدر کثافته. 

من که کلا نفهمیدم مشکلش چیه با این خانمه که خونه شون نزدیک جی پی هست که قرار بود بریم. 

شعله اون روز غیر از تلفنای مکرر شوهرش منتظر یه تماس مهم بود و وقتی بهش زنگ زدن اونقدر داد زد که آق بابا از اونور خونه با چشمای قرررررمز بیدار شد سرش رو گرفت تو دستاش و بودی بودی هم که مدتها بود آماد

ه تو کالسکه نشسته بود و سماق میمکید. 

از بس که خنگه تماس ده دقیقه ایش چهل دقیقه طول کشید و وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم تا برسیم جی پی همه هلث ویزیتورا رفتن. 

عصبانی شدم ولی دووم آوردم. 

رفتیم که بریم آرایشگاهی که من میرم که دو تا ایستگاه مترو فاصله داشت. 

کلی طول مشید تا بهش یاد بدم چطوری میشه کارت متروش رو با دستگاه شارژ کنه که الان مرددم که فهمیده باشه. 

با کمک یه آقای مهربون کالسکه بودی رو از پله ها پایین بردیم و به سرعت سوار قطار شدیم که دیدم واااای شعله نیست. 

هرچی صداش زدم اثری از آثارش نبود. 

با خودم گفتم حتما از یه در دیگه سوار شده. 

هرچی بهش زنگ زدم میرفت رو پیغامگیر. 

آخرسر معلوم شد کارتش رو جایی انداخته و بدون اینکه به من چیزی بگه بیخبر رفته کارتش رو بیاره. 

کلی تو ایستگاه مقصد تو سرما منتظر شدیم تا اومد. 

آرایشگاهی که میرم تمام کارکناش من رو میشناسن و همیشه عادت دارم با دست و دلبازی به کسی که کارم رو انجام میده انعام میدم و وقتی شنیدن خانم همراه من به خاطر یه اختلاف قیمت تاچیز با اون خانم دیشبیه که جواب تلفنش رو نداد از انجام کارش منصرف شد انگار تعجب کردن. 

خلاصه اونهمه من رو تا اونجا کشوند که سر چند پوند بگه بای و دوباره مثل جوجه اردک راه بیفته دنبال من تا یاعت شش عصر بشه و بره پیش همون دیشبیه. 

رفتیم سمت مبل فروشیه و من خیلی ناراحت و عصبی بودم چون مبلی که برام آورده بودن یه رنگی بود که من ازش متنفرم و اون الاغی که اردر من رو گرفته بود یه مرد جلف مزخرف حواس پرت بود که اف غا نی بود که نمیدونم رو چه حسابی اون رنگ رو برای من نوشته بود و من هم امضا کرده بودم و فکر میکردم اون رنگ که من میخواستم و دیزپلی شده بود نقره ای کمرنگه در صورتیکه اسم دیگه ای داشت. 

و احساس میکنم اون مرده به خاطر اینکه در جواب شوخیهای نابجاش بهش گفتم حواستون به رفتارتون باشه من با شما شوخی ندارم سر لجبازی و عقده این کار رو کرده بود. 

تو راه به شعله همین حرف رو زدم و نمیدونستم که نباید میگفتم. 

وقتی رفتیم اونجا مردک زیر بار نرفت و گفت خودم همین رنگ رو خواستم. 

خیلی ناراحت شدم و کلی مشاجره داشتم با مرده و منیجرش ولی به نتیجه نرسیدم. 

شعله زبان بلد نیست و دست و پا شکسته یه چیزایی سمبل میکنه. 

اومد طرف من رو بگیره به منیجره گفت هی هد فان ویت هر. 

مثلا میخواست بگه این مرده باهاش شوخی نابجا کرده. 

چشمام گررررد شد و نعره کشیدم که خجالت بکش شعله این خرفا رو برا چی میزنی. 

خودش رو جمع و جور کرد و دوباره بهش توپیدم که این حرف چه ربطی به موضوع داره و مگه من گفتم شما حرف بزنی. 

خلاصه کلی از خجالتش درومدم و اونم هیچی نگفت. 

از اونجا که اومدیم بیرون توقع داشت بیاد با من خونه و بعد از ناهار من ببرمش به مقصد. 

اما وصتی دم مرکز خرید پیاده شدیم بهش گفتم برو اینجا بچرخ تا ساعت پنج و نیم با این اتوبوس برو و یهو دیدم اتوبوسم داره حرکت میکنه و بااورتون نمیشه با بودی دوبدم سمت باس و شعله رو بدون خداحافظی رها کردم. 

منظورم بی احترامی نبود فقط هم خسته بودم هم دلم واسه آق بابا تنگ شده بود و عجله کردم شاید هنوز خونه باشه و بعد از دو روز ببینمش. 

خدا رو شکر هنوز خونه بود و اون هم از دیدن من و بودی خوشحال شد. 

وقتی داشت با بودی بازی میکرد رفتم تو دستشویی و کلی گریه کردم. عصبی بودم. دلم میخواست بالا بیارم. از خودم بدم اومده بود. احساس کردم آدم مزخرفی هستم که تحمل ندارم یه خانم تنها رو کمک کنم. از اینکه حتی کمی قابل انعطاف نیستم تا مسایل به این کوچیکی رو هندل کنم. تحملم کم بوده کمتر هم شده. 

شوهرش چندین بار از من خواسته بود هوای خانمش رو داشته باشم و کس و کارش من و آق بابا بودیم ولی من ازش بدم میومد گاهی و حس میکردم خیلی زبون نفهمه. 

این رو اون روزهایی که تو کلاس زبان ایران برای اولین بار دیدمش فهمیدم ولی نمیدونم چی شد که رابطه دوستانه ما شکل گرفت و ادامه پیدا کرد. 

شاید چون برای من وسایل از ایران آورد وقتی من تازه اینجا اومده بودم. 

خلاصه که مراسم خود عن پنداری من تموم شد و شب شعله زنگ زد که الا و بلا شما و کله باددار و صابخونه اش باید بیاین شب یلدا پیش من. 

این داستان شاید ادامه داشته باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.